بیم و امید
- بچه ها! فقط 4 درصد دختران و زنان بالای 30 سال امید به ازدواج دارند.
از کنار حرف شکوه سادات نتوانستم رد شوم. لحظه ای تأمل کردم، حرفش را که هضم کردم دود از کله ام بلند شد. احساس تنهایی عجیبی کردم. هیچ کس به فکر ما نبود. اتاق 611 شده بود خلوتگاه من و وجدان و فطرتم، غریبه و نامحرمی نبود که خودم را سانسور کنم یا وقتی از شوهر حرفی به میان می آید با کراهتی ساختگی، ادای بی نیازی از شوهر و تنفر از مردها را در بیاورم. احساس نیاز به مردی که سرم را روی شانه اش بگذارم و با سر انگشتان لطیفم دستانش را نوازش دهم و اوو کمی از صورت برافروخته ام فاصله بگیرد و در امتداد گیسوانم به چشمانم خیره شود، تمام وجودم را گرفته بود. کلمه مرد تمام وجودم را تسخیر کرده بود. سارا و شوهر ناگهانی اش، مدام از جلوی چشمم رژه می رفتند. چروک های منظم پرده آلبالویی آزارم می داد. دنبال یک به هم ریختگی بودم. یک چیزی که نظم زمان و یکنواختی اش را به هم بریزد. از سی و سه سال نظم و یکنواختی تنفر پیدا کرده بودم. حال مناجات داشتم. خدایا در این وابستگی من چه خیری نهفته بود؟ خدایا تکلیف نگاه پر حسرتم به راه رفتن شانه به شانه سارا و محمد چه می شود؟! تکلیف حسادتم چه می شود؟ گیرم من هم جزء هشتاد هزار نفر امسال بودم، تکلیف مابقی چیست؟! پاسخ آه پر درد شکوه سادات را چه کسی می دهد؟! جواب امید دخترانه ی سحرناز با کیست؟! حمیده غصه اش را بر کدام دل آوار کند؟! خط پایان آرایش های بی هدف محدثه کجاست!
گردآورنده : خانم کتاب چین
منبع : کتاب همیشه دختر، محمد ترکاشوند، صفحات 38 و 39