کتاب چین

روی دل از همه عالم، به کتابست مرا

کتاب چین

روی دل از همه عالم، به کتابست مرا

سلام
من و همسرم قصد کردیم، محفلی را فراهم آوریم برای روشن نگاه داشتن چراغی به نام "کتابخوانی".
باشد که قابل بدانید و همراهی مان کنید.

طبقه بندی موضوعی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب

حجره پریا

يكشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۵۳ ب.ظ

اون شروع کرد و گفت: «سلام آتا! خوبین؟ شب بخیر! قراره امشب من شروع کنم؟!»

گفتم: «سلام. آره. شروع کن!»

گفت: «سؤال من امشب واضحه! خیلی هم ساده ست! اونم اینه که چرا کسی جذب شماها نمی شه؟!! چرا این قدر که پول خرج می کنین و تبلیغات گسترده و پست های خاص و عکس نوشتارهای خاص تر و این چیزا می ذارین و پخش میکنین؛ اما کسی جذب شماها نمیشه؟! چرا حتی تو دانشگاهتون آمار خودکشی و یأس و ناامیدی بالاست؟! من اصلاً کاری به سواد و سر و زبونت ندارم. فقط لطفاً اینو واسم روشن کن تا اگه اشتباه می کنم، دیگه حرف نزنم!»

همه موندیم چی بگیم و چی جوابش بدیم! راس می گفت!

براش نوشتم: «بحث ما در طول این شب ها مبنایی بود! من چه کار آمار دارم! حتی بر فرض اینکه حرفات درباره میزان جذب، خودکشی و افسردگی ما درست باشه، به من ربطی نداره! به من چه؟ اگه راست می گی علمی بحث کن!»

نوشت: «اتفاقاً کار دارم. مگه مکتب و فرقه شما فقط مال فلسفه، دنیای علمی و حرف باد هواست که اثری روی زندگیتون نداشته باشه و فقط یه مکتب فکری باشه!

ببین آقای محترم! شما حتی اگه همه حرفات هم علمی باشه (که البته اثبات شد و بحث کردیم و اغلب حرفای شما رو رد کردم و خودتم قبول داشتی و سکوت کردی!) بازم باید زندگی کنی و به ایدئولوژیت برای زندگیت نیاز داری! چون زندگیت و فکر کردنت که از خودت جدا نیست!»

نوشتم: «چی میخوای بگی؟! حرفت رو رک بزن تا جوابت بدم!»

نوشت: «تو چطور آدم تحصیل کرده ای هستی و چطور آتئیست رو به عنوان یه نحله فکری قبول کردی و می گی حالت با اون فرقه خوبه؛ اما در طول بحث 13 شب گذشتة ما حدوداً 10 بار فحش دادی! بیش از 20 بار به امامان ما توهین کردی و حرف زشت زدی! خیلی زود جوش آوردی و دو سه بار تهدید کردی که حذفم می کنی و بحث رو تموم می کنی!

به نظر خودت، این حرفا و رفتارها مال یه پسر جوون تحصیل کرده، سالم و سرحال و با اندیشه باز و روشنفکری بالاست یا مال یه آدم تندخوی عصبی مزاج و افسرده ساخته؟! همین!»

بچه ها بهم می گفتن حرفش رو رد کن، قبول نکن. بگو تو بد فکر می کنی! مگه خودتون چی دارین؟ کی دارین؟ دلتون به چی خوشه؟ اما... اینا جواب اون نبود!

یک دقیقه سکوت کردم. همه خاطرات بد در طول زندگی و تحصیلم جلوی چشمام گذشت، بچه هایی که افسرده بودند، خدا رو قبول نداشتند و افسرده تر می شدن، کسانی که به خاطر مصیبتی که به زندگی شون وارد شده بود خدا و دین رو کنار گذاشته بودن و زندگی شون نکبتی تر شده بود! حتی هم خونه خودم یادم اومد که تا همین حالا هم داره قرص می خوره و هر وقت یاد غم هاش می افته، یه پیک می زنه تا یادش بره!

من هیچی ننوشتم، دستام نمی رفت برای نوشتن! روی کیبورد خشکم زده بود! مدام از طرف بچه های گروه و اساتیدم پیام های زیاد میومد، داشتن عصبیم می کردن! به هیچ کدومشون توجه نکردم، اصلاً صدای هیچ کدومشون رو نمی شنیدم!

فقط براش نوشتم: «تو زن هستی یا مرد؟!»

گردآورنده : خانم کتاب چین

منبع : کتاب حجره پریا، محمدرضا حدادپور جهرمی، صفحات 79 ، 80 و 81

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
نظر دادن تنها برای اعضای بیان ممکن است.
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.